عاشق نبودی تا بفهمی بی قراری را درد و عذاب لحظه ها ، چشم انتظاری را تا زنده ام آخر چگونه هضم خواهم کرد گفتی که دیگر با دلم کاری نداری را هم ساعت از من خسته هم من خسته از دیوار تا کی بمیرم شعرهای انتحاری را عاشق که باشی زندگانی مرگ تدریجی ست وقتی بجز "عمرت" نمی بازی قماری را من عذر می خواهم که خیلی عاشقت بودم دیگر بسوزان عکس های یادگاری را جا مانده ام از خود ، دگر عزم رسیدن نیست از من کجا بردی منِ از من فراری را شاید که این هم آخرین پاییز من باشد شاید نبینم بعد از این دیگر بهاری را من عاشقت بودم ولی ... لطفن نخی سیگار پاکت به پاکت می کشم درد "خماری" را بیهوده درگیر تو بودم ، می روم دیگر شاید که "فهمیدی" غم بی اعتباری را وقتی که می دانم ندارد دوستم دیگر_ ای دل نمی دانم دلیل پافشاری را دیگر سراغم را نمی گیری چرا ای غم ؟ از یاد خود بردی مرام "غمگساری" را با هرکه هستی آرزو دارم که خوش باشی اما نبر از یاد خود آن "روزگاری" را ...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|